دنیای آبتین کوچولو

دلتنگی های مادرانه

مامان این روزا خیلی دلتنگت میشه. دوست دارم عزیزم... زندگی با بودن تو برام معنی دیگری پیدا کرده..... گاهی من دلتنگ درآغوش گرفتنت میشوم .... گاهی من دلتنگ لالایی خواندن برایت میشوم گاهی من میفهمم که تو بیشتر ازاین مادر نیاز داری وگاهی تو شکوه میکنی از مادریه کمه من ... من و بابایی خیلی خیلی دوست داریم...
11 خرداد 1395

این روزها

چند وقتی است برات چیزی ننوشتم. بزار به حساب مشغله و کارمند شدن مامانت عزیزکم اما بدون که من به خاطر وجود تو نفس میکشم و لحظه لحظه زندگیم به خاطر داشتنت خدا رو شکر میکنم. شکر که هستی و به زندگی ما امید بخشیدی.. شکر برای شادی های بی دلیل و خنده های گاه و بی گاه کودکانت...
3 خرداد 1395

شب یلدا

و یلدا را میشنوی؟انتهای خیابان آذر ... باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان ...  قراری طولانی به بلندای یک شب.... شب عشق بازی برگ و برف... پاییز چمدان به دست ایستاده .... عزم رفتن دارد.... ..آسمان بغض میکند ...میبارد...خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست ..دقیقه ای بیشتر مهلت ماندن میدهد .... آخرین نگاه بارانی اش را به درختان عریان میدوزد ..دستی تکان میدهد ......قدمی برمیدارد سنگین و سرد کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز... و....تمام میشود ... پاییز ای آبستن روزهای عاشقی ...رفتنت به خیر ..سفرت بی خطر پلدات مبارک عزیزم ...
29 آذر 1394